بنیامینبنیامین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

پسرم بنیامین بهترین هدیه خدا

اعتصاب شیر و شروع غذا

قند عسلم دیروز وقتی دیدیم که اصلا شیر نمیخوری خیلی ناراحت بودیم حتی بابا امیر یه شیر جدید گرفت آورد درست کردیم اونو هم نخوردی نگران شدیم و راه افتادیم رفتیم با بابا امیر و عزیز جون کلینیک فارابی خانم دکتر هاشمی که تعریفشو شنیده بودم اونجا بود و بهش گفتیم شیر نمیخوری گفت بچه ها تو این ماهها اعتصاب میکنن و شیر نمیخورن و گفت اگه 4 ماهش کامله غذا شروع کنین مثلا سوپ بدین یا پوره سیب زمینی ، فرنی و حریره بادام حتی سرلاک هم نوشت برات گفت آب پرتقال ، آب لیمو ، آب انار بهت بدیم .از میوه ها موز و با سیب و حتی چایی کمرنگ هم میتونیم بدیم .شیر رو هم گفت موقعی که خوابی بهت بدیم در واقع گولت بزنیم و تو خواب اعتصابت رو بشکنیم خوب دیگه باید این کلک ها رو ز...
18 آذر 1391

شیطونی های جدید

2 یا 3 روزی میشه که به پهلو غلت میزنی و خیلی زورتو میزنی که رو به شکم بیوفتی ولی نمیتونی و عصبانی میشی و داد و فریاد را میندازی منم از پشت یکم با دستم هلت میدم و اون موقع است که کامل رو به شکم غلت میزنی و میوفتی وای چه دیدن داره اون لحظه چقدر خوشحالی میکنی و میخندی.ولی زود خسته میشی و دیگه نمیتونی بچرخی و دوباره گریه سر میدی که بچرخونمت. این روزها خیلی شیطون شدی وروجک من وقتی بیداری باید پیش تو بشینم با شما حرف بزنم شعر بخونم یا بغل بگیرم و خونه رو دور بزنم مزه میده نه؟ قربونت برم همه زندگیم فدای تو .تو فقط خوشحال باش و بخند . نمیخوام گریه هاتو ببینم فقط بخند کار دیگه ای که می کنی اینکه موهامو میگیری تو دستت مشت میکنی و میکشی حالا...
13 آذر 1391

واکسن 4 ماهگی

دیروز 12 آذر 1391 وقتی روزها رو با سلامتی طی کردی و 4 ماه از برگ های زندگیت رو ورق زدی و هر روز نسبت به دیروز بزرگ تر شدی و تو دل برو تر و هر روز یک سری چیزهای جدید یادگرفتی و انجام دادی مثلا کم کم غلت زدن رو شروع کردی. با دستات یه چیزهایی رو گرفتی حتی موهای منو کشیدی دیگه نشون دادی که برا خودت آقایی شدی ما هم لازم دونستیم که ببریمت بهداشت و واکسنتو بزنیم .مثل سری قبل یعنی واکسن 2 ماهگی بابا امیر نبود سر کار بود . من و بابایی و مامانی اقدس یا همون عزیز رفتیم و واکسنتو دادیم خانمو زد و این سری یه واکسن بود و از یه پات زدن واکسن سه گانه خوب مسلمه که بازم گریه کردی ولی نه زیاد آخه داره بزرگ شدنتو نشون میدی چون تو قوی هستی.قربونت برم من .قطره رو...
13 آذر 1391

واکسن 2 ماهگیت

چهازشنبه 12 مهرماه 1391 وقتی 2 ماهت رو به سلامتی پشت سر گذاشتی صبح زود با بابایی و مامانی اقدس رفتیم بهداشت محل توی آبادانی مسکن و برات پرونده باز کردیم و تو رو روی تخت گذاشتیم خانمه اومد از پای راستت واکسن هپاتیت و از پای چپت واکسن سه گانه رو زد و قطره فلج اطفال رو هم ریخت توی دهنت. خوب معلومه کلی گریه کردی و به خدا مامان جون من بدتر از تو بودم و نمیتونستم گریتو ببینم حالم داشت بد میشد ولی مجبور بودیم باید بهت واکسن میزدیم تا سالم بزرگ بشی فورا شیشه شیرو گذاشتیم تو دهنت و تو آروم شدی و درد یادت رفت .خانم دکتر گفت اگه پاش قرمز شد و ورم کرد حوله سرد بذارین .اومدیم خونه خدا رو شکر پات چیزی نشد ولی بعد از قطره استامینوفن تو رنگت پرید و مثل...
6 آذر 1391

ختنه کردن

دوشنبه 27 شهریور در 46 روزگیت من و بابایی و مامانی اقدس بردیمت مطب دکتر طاهر زاده برای ختنه. تو طبق معمول پسر خوبی بودی و زیاد داد و فریاد نکردی فقط موقعی که آمپول بی حسی رو زدن گریه کردی و در عرض 10 دقیقه کار ختنه تموم شد و حلقه گذاشتن و تورو آوردیم خونه.توی خونه کمی گریه کردی و ما هم دلمون کباب شد بعد دیگه عادت کردی و آروم بودی . چهارشنبه 5 شهریور صبح وقتی میشستمت حلقت افتاد و پسر بزرگی شدی. بنیامین، پسر گلم از اینکه اذیت نکردی خیلی ممنونم  
6 آذر 1391

نامگذاری

دوشنبه ١٦ مرداد ماه وقتی توی بیمارستان برای دومین بار ازت خون گرفتن و گفتن زردیش اومده پایینو شده ١١ مرخصه و میتونین ببرین خونه منم که همراه تو بودم و شبو توی بیمارستان میموندم و هم اعصابم خراب بود هم کلافه شده وقتی این خبرو دادن یه نفس راحتی کشیدم و اومدیم خونه بعد از ٥ روزدم در برامون اسپند دود کردن و از اینکه اومدم خونم خوشحال بودم .شب دایی محمد اینا مامانی بابا جونخاله شیرین و حتی مادری ماهرخ و بابا جون علی هم که از شمال اومده بودن خونمون بودن و تو هم از دنیا بی خبر خواب بودی بابا امیرت گفت فردا قراره بره ثبت برات شناسنامه بگیره تصمیم باید میگرفتیم که اسمتو چی بذاریم  ماهم که قبلا با امیر توافق کرده بودیم برسام بذاریم گفتم...
28 آبان 1391