بنیامینبنیامین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پسرم بنیامین بهترین هدیه خدا

سیسمونی پسرم

قند عسلم  سه شنبه هفته پیش یعنی ٢٠/٤/٩١ شب ساعت ١٠:٣٠ سرویس تخت خواب و کمدت رسید مامانی بالا بود پیش من .بابا امیر و بابایی هم پایین بودن که اتفاقی خاله راضیه اینا اومدن و با کمک بابای سادنا وسایلات صحیح و سالم اومدن توی اتاقت .هستی هم که دلش غش میرفت نمیدونست از خوشحالی چیکار کنه فردا صبح چهارشنبه بابایی و مامانی و هستی بقیه سیسمونی رو که توی خونه مامانی بود با هم دیگه آوردن خونمون به کمک مامانی و زندایی شیرین و هستی اتاقت چیده شد اول اتاقتو تمیز کردیم بعد تخت و کمدتو گذاشتیم سر جاش و وصلشون کردیم بعد لباسهاتو گذاشتیم توی کمد اسباب بازیهاتو گذاشتن توی بوفه و سرویس کالسکه و کریر و ...یه گوشه اتاق بعد تخت اسپانیایی رو هم ...
27 تير 1391

هفته 33

سلام پسر گلم عزیز دلم عسل مامان نفس تنم امروز دقیقا 32 هفته و 4 روزه که توی شکم مامانی پسرم نمیدونی چه حس قشنگیه تو رو داشتن . وقتی تو با لگدت منو بیدار میکنی و  با اون دستهای مخملی کوچولوت  منو نوازش میکنی . آخ که قربون خدا برم من که این احساس لطیف مادری  رو به منم نصیب کرد تو دیگه هر روز بزرگتر و بزرگتر میشی و من از خدا میخوام که سالم و بی عیب و نقص باشی تا نشانی از زیبایی و عظمت خدا پا به این دنیا بذاره . وقتی تکونت کم میشه غصه میاد سراغ من میشینم باهات درد دل میکنم . میترسم که خدایی نکرده بلایی سرت اومده باشه دعا میکنم به درگاه خدا تا از طرف تو یه تکونی بیاد و من دلم آروم بگیره دیروزم تکون نخوردی ...
19 تير 1391

شروع هفته 21.ماه ششم

سلام پسر عزیزم.قند و نبات مامان .امروز وارد هفته ٢١ شدی یعنی ٥ ماه رو به سلامتی پشت سر گذاشتی.با خوشی ها و بدی های ٥ ماه خداحافظی کردی و به ماه ششم سلام گفتی امروز تو نشون دادی که چقدر صبور و مقاومی که با سرما و ناراحتی های مامان ، حالت تهوع ها و بی حالی ها و دردهاش کنار اومدی و هر روز بزرگ و بزرگ تر شدی و من به وجود تو به نفس های تو افتخار میکنم . میدونم که این ٤ ماه باقی رو نیز با سلامتی طی میکنی تا برای همیشه بیایی کنارمون.بیایی توی زندگیمون خیلی ازت ممنونم پسر دردونه من خیلی خیلی دوست دارم میبوسمت ...
30 فروردين 1391

یه روز بد

پسر نازم دیروز صبح منو خیلی ترسوندی . میخواستم همش گریه کنم آخه صبح که چشمامو باز کردم به پهلوی راستم خوابیده بودم پهلوم با قسمت راست شکمم خیلی درد میکرد همش نگران تو بودم که چیزیت نشده باشه. بابا امیرتم خیلی نگران بود میگفت زنگ بزن به دکتر و بپرس ازش.ساعت 12 اینا زنگ زدم که نبودن. خلاصه تا بعد از ظهر همش با فکر و خیالهای بد سیر میکردم و حوصله نداشتم تا اینکه ظهر که بعد نهار یه درازی کشیدم حرکتهاتو احساس کردم کمی دلم آروم شد. ولی شب که میخواستم بخوابم یه اتفاق بد دیگه ای افتاد. بالش رو که میخواستم بذارم زیر پام وقتی از پشتم کشیدم افتاد روی شکمم .اعصابم دوباره خراب شد و سر بابا امیر خالی کردم و سرش همش داد میزدم. آخه فکرم داغون شده بود ...
29 فروردين 1391

تکونهای پسرم

سلام پسر گلم، عسل مامان.صبحت بخیر عزیز دلم دیروز کلی ورجه وورجه کردی و تکون خوردی قبلا هم تکون خورده بودی ولی دیروز، هم موقع نهار خوردن چند باری تکون خوردی و حرکاتتو احساس میکردم نمیدونم شاید میخواستی بگی گرسنمه مامان ماهی رو بخور زود باش آره شیطونک.بعدش هم که چند باری تا شب تکون خوردی و احساس خوبی به من دادی. الهی مامان دورت بگرده که چقدر هوای مامانو داری. خلاصه یه روز پر هیجانی داشتی و منم یه روز پر احساس و دلچسبی بازم حرکت کن.شنا کن .حتی دیگه کم کم باید لگد بزنی .ناراحت نشو مامان فرین هیچیش نمیشه .تو کار خودتو بکن .من کلی حال میکنم با تکونهای قند عسلم میبوسمت پسمل قشنگم ...
26 فروردين 1391

وقتی شیرین فهمید به زودی خاله میشه

روز ٢ بهمن روزی که مامانی اقدست آش نذری داشت منم نذر کرده بودم نون و پنیر و سبزی خوردن بدم چون توی خواب دیده بودم به خاطر همین صبح رفتم خونه مامانی اقدس و خاله شیرین و دختر دایی هستی و بقیه هم بودن و من تا به امروز به کسی نگفته بودم که تو اومدی تو دل مامان چون با بابا امیرت قرار گذاشتیم تا آخر سه ماهه اول به کسی نگیم. اون روز من پله های ٤ طبقه رو رفتم بالا و اومدم پایین بخاطر همین خونه مامانی یهو حالم بد شد احساس کردم یه چیزی از دلم کنده شد خیلی احساس ضعف کردم و رفتم توی اتاق استراحت کنم که خاله شیرینت اومد و گفت نکنه تو حامله ای . گفتم نه . چه ربطی داره. گفت برو منو سیاه نکن .معلومه از احوالت.منو به جون هستی قسمم داد .منم گفتم آره .خیل...
23 فروردين 1391

فهمیدن جنسیت در هفته 12 و ذوق و شوقش

٧ اسفند ١٣٩٠ ساعت ٧ شب در سونوگرافی بابا امیرت چقدر ذوق کرده بود وقتی فهمید پسری ولی  گفت خدایا سالم باشه. دختر و پسرهر دو نعمت زیبای کائناتند از ذوقی که کرده بود خندم  گرفت .آخه نمیدونی چقدر خوشحال بود مثل بچه ها دل تو دلش نبود به منشی سونوگرافی هم  مژده گانی داد . از دم در اومدیم بیرون به مامان من و مامان خودش زنگ زد خبر داد . ولی بازم دعا  میکردیم که خدایا سالم باشه بچه دختر و پسر هیچ فرقی نمیکنه. ...
23 فروردين 1391

نامهای زیبای پسرانه

بردیا-برسام-بنیامین-آرشام-آبتین-آرتا-آرتین-آریانا-رادین- کبریا-رامبد-باربد-گرشا-راستین-رادین- یزدان-فرداد-هامون-پرشان-مانی-پندار-مانیاد-کیاشا-شنتیا-کسری-کوشا-رویین-اهورا-آتیلا اینها اسمهایی هستند که برای تو از سایت و کتابهای اسم درآوردم تا یکی رو  که شایسته زیبایی و شکوه خداوند باشد رو انتخاب کنیم ولی همیشه با بابا امیر مشکل داشتیم .اسمی رو که من میگفتم با لجاجت تمام رد میکرد. من که همیشه از اسم بردیا خوشم میومد ولی با خوابی که دیدم و اسمت توی خواب کبریا بود کمی تامل کردم در مورد اسم .الان هم هنوزم که هنوزه تصمیم قطعی نگرفتم بین این ٤ تا اسم موندم . بردیا برسام کبریا بنیامین امیدوارم ...
23 فروردين 1391