بنیامینبنیامین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پسرم بنیامین بهترین هدیه خدا

5 ماهگی

1391/10/16 18:10
1,381 بازدید
اشتراک گذاری

مامان قربونت بره که توی ٥ ماهگی خودت تونستی به تنهایی غلت بزنی دیگه راه افتادی همین که میذارمت پایین میبینم فورا غلت زدی و دستاتو مشت کردی و انداختی تو دهنت .دیگه اینکه هر چیزی رو میخوای بگیری و ببری تودهنت .آب دهنتم نگو فواره میکنه.فقط تنهالجبازیت اینکه ، موقعی که بیداری شیر نمیخوری و ما رو ناراحت میکنی

امسال هم اولین زمستون و برف رو دیدی و اولین شب چله که خونه بابایی بودیم و خیلی هم خوش گذشت وقتی که هندونه دادیم دستت و فوری بردی سمت دهنت و خیلی هم خوشت اومده بود

راستی کادو هم ١٠٠هزار تومان پول گرفتی من و بابا امیر هم برات اسباب بازی خریدیم.اولین شب یلدات مبارک باشه عزیزم

امیدوارم عمرت به بلندای ١٠٠ شب یلدا باشه

٦ دی ماه که برای کنترل رفتیم پیش خانم دکتر وزنت کرد و خیلی راضی نبود وزنت شده بود ٧ کیلو ٣٠٠گرم یعنی حدودا ٣٠٠ یا ٤٠٠ گرم وزنت زیاد شده بود که نسبت به ماههای قبل خیلی کم بود قدتم همون ٦٧سانتیمتر بود فقط دور سرت ١ سانتی متر رشد کرده بود

خانم دکتر شیرتو عوض کرد و به خاطر حساسیت پوستی که داشتی شیر ببلاک ضد آلرژی نوشت و غذا رو هم شروع کردو یه برنامه غذایی داد که شامل فرنی ، حریره بادام، سوپ و پوره سیب زمینی بود که در طول روز ٣ وعده میتونستم بهت بدم

یه آزمایش ادار هم نوشت تا به خاطر بی اشتهاییت ببینه عفونت ادراری خدایی نکرده نداشته باشی

یه امپول دسه هم برات نوشت بخاطر فصل زمستون چون آفتاب کمتر بهت میخوره

که ما به ترتیب اول شیرتو عوض کردیم ٢ روز دادیم اصلا بهت نساخت یبوست شدی و خودتم کلافه بودی و همش گریه میکردی طوری بود که ما مجبور شدیم ساعت ٢ نصف شب سوار ماشین توی خیابونا تا تو بخوابی اون شب هم تو اذیت شدی هم ما

صبح دیگه اون شیرو ندادیم و همون نان رو دادیم و تو هم بعد ٢ روز پی پی کردی و راحت شدی

فدات بشم که ما طاقت دیدن درد و گریه های تو رو نداریم

از اون شب به بعد خوابیدنت خیلی مشکل شده بود مینداختم روی پام داد و فریاد میکردی مجبور میشدیم بلند بلند برات لالایی بخونیم ، هزار جور شکل و ادا دربیاریم تا تو بخوابی ، ولی بعد یه هفته راهشو پیدا کردیم گذاشتیمت توی کالسکت جلو عقب میبردیمت و تو فورا خوابت میبرد

اینم یه راه جدید برای خوابوندن، تو زرنگی میکنی و میخوای نخوابی من از تو زرنگتر که هر راهی رو پیدا میکنم ههههههه

عزیزم بهت بگم آزمایشتو انجام دادیم و دو روز بعدش جوابشو گرفتیم خدا روشکر منفی بود

آمپولتم من و بابایی بردیم زدیم آفرین به تو پسر گلم که اصلا گریه نکردی تو شجاع تر از این حرفایی بابا

کم کم سوپ رو شوع کردم و تو دهنت رو به نشانه رضایت از خوردن سوپ باز میکنی یعنی میخورم بعد  با یه بیل بیل کردن با لبات همه رو میریزی بیرون .خیلی زرنگی یعنی میگی میخورم ولی بازی که میکنم همش میریزه بیرون مامان نمیدونم چرا اینجوری میشه؟

راستی عسلم پسر نازم ١٢ دی ماه پا گذاشتنت توی ٦ ماهگی مبارک

اینم خلاصه ای از اتفافات زندگیت در طول ٥ ماهگیت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)